roozhay man

Thursday, November 23, 2006

تو اداره 2 ...

اقا جون دوباره سلام...
خوب من دوباره اومدم اما یه چند تا مطلب هست که باید بگم...
اول اینکه میدونید این داستان تخلیه هست و واقعیت نداره پس چرت وپرت برام نفرستین.
دوم اینکه نوشتن این داستان دلیل بر تایید اینکار نیست اما این فانتزی سکسی هست که خودتون میدونید به چه دردی میخوره...
سوم اینکه من حرفی از نوشتن ندارم موضوع هم زیاد دارم تا دلتون بخواد اما از یه چیز میترسم و اون این هست که کسانی که هنوز به بلوغ فکری نرسیدن این مطالب رو بخونن و فکر کنن هر زنی که یه کم لباس راحت مپوشه جندست یا میشه کردش...تو این جامعه متاسفانه ضریب امنیت سکسی به شدت به نظر من پایین هست و حکومت هم هیچ چاره ای براش نداره پس خودتون به هر چی قبول دارین قسم یکم مراعات کننین بخدا به نفع همست...
این داستان رو تقدیم میکنم به اونی که خودش میدونه،چون بخاطر ایشون نوشتم..............
تو اداره ۲...
خوب اون روز من گیج و منگ خودمو رسوندم به اطاقم و ولو شدم پشت میزم وتا اخر وقت از جام تکون نخوردم و همش دستم لای پام بود وبا خودم ور میرفتم...شب که داشتم میرفتم خونه تو تاکسی یه جوون کم سن کنارم بود که خودش رو هی میمالید به من و این اتیش منه بیچاره رو بیشتر کرد،خونه که رسیدم شوهرم نبود ویه کاغذ برام گذاشته بود که شب رفته خونه مادرش،انگار دنیا رو سرم خراب شده بود،حالا قدر کیرش رو میدونستم و میفهمیدم چه نعمتی در کنارم نیست...بگذریم تا صبح کلافه بودم وبا خودم کلنجار میرفتم و اصلا درست و حسابی نخوابیدم.نمیدونم کی صبح شد که من نفهمیدم،اولش میخواستم اداره رو بیخیال شم اما یه دفه یاد جاهد افتادم وبه خودم گفتم شاید اون بتونه دردم رو دوا کنه،زود پشودم یه دوش گرفتم و خودمو تروتمیز کردم،یه ست مشکی لباس زیر هم پوشیدم و لباسام رو تنم کردم و بعد کلی ارایش رفتم شرکت تو راه نگاه مردها رو احساس میکردم و کلی این دفعه حال میکردم بر عکس همیشه...اداره که رسیدم سیما همکارم کشیدم یه گوشه و گفت دیوونه مگه داری میری عروسی ، چه خبره ....رفتم تو توالت زنونه ،دیدم راست میگه و یکم ملایمش کردم و رفتم تو اتاقم.برعکس همیشه این دفعه انگار منتظره کسی بودم و اون کسی نبود به جز اون جاهد عوضی...از دستش خیلی عصبانی بودم،اما از طرفی تنها کسی که دوای درد منو داشت اون لعنتی بود برای همین تاب نیوردم و زنگ زدم به پاتوقش یعنی ابدار خونه.بعد چند تا زنگ اقا رسول ابدارچی گوشی رو برداشت وبا اون صدای زیقش گفت: در خدمتم،بی مقدمه گفتم :اگه جاهد اونجاست بگو بیاد پیشه من. تا اینو شنید با یه چشم کشدار حرفم رو تایید کرد و منم گوشی رو گذاشتم...چند دقیقه بعد جاهد جلو میزم وایساده بود وداشت میخندید.هم بدم میاومد از خندش هم دلم میخواست بقلم کنه،با یه صدای دو رگه همراه با گریه بهش گفتم: عوضی این چه بلایی بود سرم اوردی؟ و بی اختیار اشگم سرازیر شد،وقتی به خودم اومدم دیدم جاهد بقلم کرده و من کیره گندش رو روی شونم حس میکنم و اون داره با پستونم ور میره،اصلا من نفهمیدم کی دستش رو رسونده بود اونجا...نفسم در نمیومد بریده بریده گفتم:وای جاهد دارم میمیرم اخه لامذهب یه کاری بکن...اونم که انگار منتظره این حرفم بود،سرش رو اورد دم گوشم و نجواکنان در حالی که هنوز داشت با حوصله به کارش ادامه میداد گفت: حالت بده،دلت میخواد ،کلافه ای، میخاره توووش ، دوات پیشه منه اما یه شرط داره اونم اینه که به عمو جاهد از این به بعد نه نگی و دستش رو از لای مانتوم کرد تو شلوارم وشروع کرد به مالیدن کسمو در گوشم گفت باشه عموجان و لبش رو گذاشت رو لبام...اروم گفتم: باشه ،هر چی تو بخوای فقط راحتم کن لعنتی!
سریع از پشت سرم اومد اون ور میز بعد گفت: پنج دقیقه دیگه بیا ابدار خونه پشتی و رفت.یه نگاه به خودم انداختم وای خدای من چه سرو وعضی:دکمه های مانتم تا پایین باز بود،زیپم بازشده بود وسفیدی پاهام از کنار شرت توری مشکیم کاملا پیدا بود در ضمن جفت پستونام از تو سوتیینم اومده بود بیرون...زودی خودمو مرتب کردم،شانس اوردم کسی ندید منو تو اون حال،بلند شدم وراه افتادم طرف ابدارخونه و رفتم داخل،جاهد پشت میز وسط همون جایی که دیروز منوکردش نشسته بود و داشت سیگار دود میکرد واز لای دودا به من میخندید با حالت قهر و دلخوری نشستم و گفتم: خوب،یالا دیگه.بلند شد و تویه لیوان یه مشت گرد و دونه ریخت وبا ابجوش هم زد داد دستم گفت :بخور ارومت میکنه.با اخم گفتم:مثله دیروز جناب دکتر.خندید گفت: نه دیوونه و یه پک محکم به سیگارش زد و دودش رو توصورتم فوت کرد.نفسم بند اومد با سلفه چندتا فحشش دادم ولیوان رو سرکشیدم...انگار اب که ریختن رو اتیش تنم اروم شد،گفتم:اخیش راحت شدم.گفت: قولت که یادت نرفته. با اخم بهش گفتم:انتر تو منو چیز خورم کرده بودی...پرید تو حرفم با حالتی امیخته از ترس و هیجان گفت:تو قول دادی بعدشم تقصیر خودت بود یه سال منو تو کفه خودت گذاشته بودی مجبورم کردی،تازه من فقط بهت یه جوشونده گیاهی دادم...تازه فهمیدم تو این چند وقت اقا چی تو سرش بوده و من چی فکر میکردم،با عصبانیت گفتم ولی تو جای بابای منی اخه.گفت:مگه باباها دل ندارن وبرگشت رو به پنجره ایستاد.نمیدونم چی تو صداش بود که دلم نرم شد مخصوصا وقتی یاد اون کیر گندش اوفتادم بلند شدم ورفتم از پشت بهش چسبیدم و گفتم :حالا خودت رو نگیر واسه من بابا من سره قولم هستم اما شرط داره.سریع برگشت و گفت:چیه هر چی باشه قبول.گفتم:من میگم کی کجا چه وقت و چطوری!خنده مرموزی کرد و گفت قبول.وقتی داشتم از دره ابدارخونه میرفتم بیرون گفت:وقت ناهار اتاق اخری منتظرما.گفتم:تا ببینم...
اومدم تو اتاقم و رفتم سره کارام یه وقت دیدم تلفن داخلیم داره زنگ میخوره:الو کجایی ساعت دوازده ست که؟ گفتم:تاببینم و قطع کردم یکم از این کارم ناراحت شدم اما سریع به خودم گفتم اونم دیروز از تو سو استفاده کرد پس ناراحتی نداره.از اتاق اومدم بیرون برم دستشویی دیدم ته راهرو وایساده وداره زاغ سیای منو چوب میزنه تا منو دید رفت سمت اتاق عقبی من خندم گرفت و رفتم تو دستشویی. داخل گه رفتم همین که شلوارم رو پایین کشیدم دیدم شرتم از ترشحاتم خیس شده و سفیدک زده و باید عوضش کنم منم همیشه شرت زاپاس تو کیفم دارم تو این فکرا بودم و چون دستشویی های شرکت فرنگی هست خیلی راحتن.داشتم خودم رو میشستم که از برخورد اب با فشار به کسم خوشم اومد ودوباره حشری شدم ویاد کیر کلفت جاهد که ازمال شوهرم خیلی کلفت تر بود افتادم،تو این فکرا بودم که خودمو جلوی دراتاقش دیدم دیگه معطل نکردم و داخل شدم همین که تو رفتم پرید بقلم کرد و شروع کرد به خوردن لبام به زور لبم روازاد کردم و گفتم بابا یواش تر حداقل بیا لباسامون رو دراریم و شروع کردم به لخت کردنش اونم همین تور...حالا اون لخت لخت بود با یه کیره راست که از بس شق شده بود سرش کاملا قرمز شده بود( خانوم های محترمه خدا قسمت کند)اما من هنوز شرت و کرستم و جورابای نازک کوتاه مشکیم که تا زانوم بودش تنم بود خواستم اونا رم درارم که با خواهش گفت نه درشون نیار اینجوری سکسی تره خندم گرفت ویاد این فیلم سوپرهای فرانسوی افتادم تا اومدم به خودم بیام دیدم رو همون تخت جادویی دراز کشیدم و اون داره از کنار شرتم کسم رو میخوره ولبای کسم رومیک میزنه وبا نوک پستونام ور میره از ترسه اینکه صدام نره بیرون دستم رو گذاشته بودم رو دهنم احساس میکردم تمام جونم داره از لای پام بیرون میزنه نامرد کارش رو خوب بلد بود هم زمان با انگشت داشت از کون هم بازم میکرد با این که از کون نمیخواستم بهش بدم اما از اینکارش لذت میبردم با ناله گفتم : یالا دیگه بدش تووووووو اخه مردم که من.دوباره حملات زبونش رو تاجکم بیشتر کرد تا من بی اختیار ابم اومد وبیحال شدم...یه لحظه احساس کردم دارم از هم باز میشم و تا زیر نافم کیرش رو احساس میکردم هم درد هم لذت از این جسم داغ و کلفت صدا رو تو گلوم خفه کرده بود. با ناله گفتم :وای من دیگه دارم پرواز میکنم ،جررررم بده پاررررم کن وشروع کردم به ناله کردن. نمیدنمچند دقیقه منو اون طوری داشت میکرد فقط میدونم دو بار ابم تو مدت اومد و دیگه کسم اب نداشت برا همین کشید بیرون و هم زمان دوتا انگشتش رو هم از سوراخ کونم بیرون اورد من تازه فهمیدم چی توم بوده وچرا اینقدر درد داشتم تا اومدم اعتراض کنم کمرم رو یکم داد بالا ترو کلاهک کیرش رو جایگزین انگشتاش کرد و ثابت نگه داشت.اروم گفت: تا حالا از کون دادی؟ با سر تایید کردم و با ناله گفتم :اما تو خیلی کلفتی دارم جر میخورمممممممممممم...
یه مقدار دیگه حول داد تو و گفت:عادت میکنی جیگر،خودم کونیت میکنم ودوباره حول دادتو . بی اختیار اشکم در امد . نمیدونم دید یا نه اما با حوصله شروع کرد اورم تلمبه زدن وفقط قسمت سر کیرش رو داخلم میکردو همزمان با کسم و چوچولم هم بازی میکرد . یواش یواش منم سر حال اومدم وشروع کردم به حال کردن وور رفتن با ممه هام اونم دیگه کامل کیره به اون کلفتی رو داخل کونم میکرد و در میوورد و رفته رفته کیرش بزرگتر میشد و این یعنی که میخواست ابش بیاد اما تا اومدم بگم تو نریز احساس کردم توی سوراخ کونم داغ شد و با فشار داره پمپ میکنه داخلم منم از این حالت دوباره اورگاسم شدم ودیگه راستی راستی از حال رفتم...
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم لباسم روتنم کرده و منو خوابونده رو تخت وخودش داره سیگار میکشه.تا دید من بلند شدم اومد طرفم و گفت :حالت خوبه جاییت درد نمیکنه و دیستش رو طرفم دراز کرد تا بلند بشم. چشمتون روز بد نبینه همین که بلند شدم فهمیدم چی داره میگه...ادامه دارد.

Tuesday, November 07, 2006

سهراب سپهري 1385:
هر كجا هستم، باشم به درك! من كه بايد بروم!
پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين، مال خودت!
من نمي دانم نان خشكي چه كم از مجري سيما دارد!
تيپ را بايد زد! جور ديگر اما... كار را بايد جست.
كار بايد خود پول. كار بايد كم و راحت باشد!
فك و فاميل كه هيچ... با همه مردم شهر پي كار بايد رفت!
بهترين چيز اتاقي است كه از دسته چك و پول پر است!
پول را زير پل و مركز شهر بايد جست!
سيد خندان يه نفر! سوئيچم كو؟
چه كسي بود صدا كرد زورو؟



دانشجو و عشق و عاشقي
نظر دانشجو هاي رشته هاي مختلف در مورد عشق و عاشقي
دانشجوي زيست شناسي : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... او تكامل خواهد يافت
دانشجوي آمار : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زياد است و اگر نه احتمال ايجاد يك رابطه مجدد غير ممكن است
دانشجوي فيزيك : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه يا اصطكاك بيشتر از انرژي بوده و يا زاويه برخورد ميان دو شيء با زاويه صحيح هماهنگ نبوده است
دانشجوي حسابداري : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر برگشت ، رسيد انبار صادر كن و اگر نه ، برايش اعلاميه بدهكار بفرست
دانشجوي رياضي : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل كرده و اگر نه در عدد صفر ضربش كن
دانشجوي كامپيوتر : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر برگشت ، از دستور كپي - پيست استفاده كن و اگر نه بهتر است كه ديليت اش كني
دانشجوي خوشبين : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن... نگران نباش بر مي گردد
دانشجوي عجول : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر در مدت زماني معين بر نگشت فراموشش كن
دانشجوي شكاك : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ...اگر برگشت ، از او بپرس " چرا " ؟
دانشجوي صبور : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ...اگر برنگشت ، منتظرش بمان تا برگردد
دانشجوي رشته صنايع : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ...اگر برگشت ، باز هم به حال خود رهايش كن ، اينكار را مرتب تكرار كن