roozhay man

Wednesday, April 05, 2006

اسم من شرفه ... قسمت دوم

صورتم داره از داغی نفساش میسوزه...
از ترس جرات ندارم چشامو باز کنم،بوی بدی تو صورتم میخوره،دارم بالا مییارم.میخوام جیغ بزنم اما دهنم قفل شده،خدایا چه کنم...هنوز احساس میکنم پاهام به زمین نرسیده.صدای نفساش بیشتر مثه خرناس میمونه...تو این فکرام که یه صدای آروم ،اما ترس آوری میگه پس تو اطاق بودیو قایم شده بودی ،برا اینکه اجارمو ندی ،موش کثیف،حالا که گیرت اوردم باید حساب تو تصفیه کنم پتیاره خانوم...یالا زود طلبمو اخ کن بیاد وگنه جرت میدم،دیالا دیگه زود باش...
دیگه گوشام چیزی نمیشنوفه،فقط زیر لب آروم آروم میگم: جابر خان رحم کن، تو وضع منو میدونی،بدبختیمو میدونی،محلت بده ،جبران میکنم،دارم کار میکنم ،اما درامدش زیاد نیست،دارم پولامو جمع میکنم تا طلبتو بدم به خدا ،من مال مردم خور نیستم به پیغمبرو شروع میکنم به گریه کردن...
یهو دست میندازه یخمو میگیره و مثه وحشیا منو میکشه طرف خودش،آرنج قویشو رو پستونام احساس میکنم،اونقدر سفت یخمو چسبیده که نفسم به زور از لا سینم درمیاد،ازدهنش بوی بدی میاد،نمیدونم شایدبوی زهرماری باشه ،آخه همسایه ها میگن،کوفت میکنه،اونم زیاد،نیشش تا بنا گوش بازه،ودندونای بیریختو کجوموجش مثه یه کوسه بیرحم میمونه،ترس تموم تنمو میلرزونه،توری که اونم احساسش میکنه،باخنده کریهی میگه،نترس جنده کوچولو،زیاد کاریت ندارم،فقط میخوام طلبمو بدی،تازه فقط یمقداریشو.
از حرفاش چیزی دستگیرم نمیشه،فقط میگم تورو خداولم کن،بچم گشنس،تنهاست.نیشش بیشتربازمیشه و میگه : اول منو سیرمیکنی بعد به شیکمه تولت میرسی،و با اون یکی دستش چنگ میزنه به لپ کونم،تازه میفهمم که میخوادباهام چیکارکنه،ازتعجب ونگرانی حاجو واج موندم،تا میام جیغ بزنم بادستای پهنش سریع دهنمو میگیره ومیگه :جیکت درادخفت میکنم پتیاره،ومحکم میزنه توگوشم،اونقدرسریع این کارو میکنه که انگاری سالهاست اینکارست،نفسم بالا نمیاد،گوشم سوت میکشه،وبی اختیاراشک میریزم.
بعدآروم بهم میگه:اگه یه ذره فکرکنی به صلاحت که بمن پابدی عوضی،ازاون شوهرعملیت که آبی گرم نمیشه،لااقل من یه حالی بهت میدم،و دوباره چنگ میزنه لا پستونم،اونقدروحشیانه این کارومیکنه که بلیزم پاره میشه،حالم داره ازش بهم میخوره،اما تامیام تقلا کنم،دوباره چنگ میزنه تو گیسامو میکشدشون،تازه میفهمم چادرم ازسرم افتاده،تنم یخ میکنه،ازاینکه جلویه مرد نامحرم بی چادرم.
دوباره با غیض میگه:تازه میتونم جابدهیت حساب کنم،اون وقت اساساتو نمیریزم تو کوچه سر سیاه زمستون.کی به توواون شوهرعملیت جامیده بدبخت، به فکرتولت باش که پسش انداختی، تواین زمستون.من، فقط میتونم ازاین بیچارگی نجاتت بدم .این حرفارو که میشنوفم دستو پام شل میشن،فکراینکه اگه این حیوون با منوگلی این کارو بکنه، چه بلایی تو این زمستون سرمون میاد فلجم میکنه.تواین فکرام که دست کلفتو زبرشو رو پوستم احساس میکنم. اما انگاردستوپام فلجن و خودمم لال شدم،انگاردنیابرای ما بیچاره ها، جز اسارتو بدبختی ،چیزه دیگه ای نداره...اونم اینو ازاشکام میفهمه،ومثه کفتاری که لاشه رو طرف خودش میکشه ،منو میکشه گوشه زیرزمین.دستای حریسش یکی بعدازدیگری پستی بلندیای تنمو شخم میزنه.انگاری دارن غارتم میکنن،سرم سوت میکشه،وقتی به خودم میاو تقریبا نیمه لختم،ازخجالت نمیتونم حتا توروی این عوضی نگا کنم،فکر میکنم تموم دنیاداره منوتماشا میکنه،ازشرم فقط میتونم چشامو ببندم.صداش توگوشم وزوز میکنه که امروز زیاد وقت ندارم،باید زود کاروتموم کنم،اما دفه بعد حسابی حالتو جا میارم،حالا حالا ها باهات کار دارم.هنوز حرفاش تموم نشده که جسم کلفتو سختی رو بین پاهام حس میکنمو پشبندش کسم شروع میکنه بسوختن،طاقت نمیارمو میخوام از دردوعجز جیغ بکشم که تامیخوام دهنمو بازکنم زودی دستشو میزاره رو دهنم،کارکشته ترازاین حرفاست که آدم بی دستو پایی مثه من بتونه ازپسش بربیاد،خدامیدوته تاحالاچندنفروهمین جوری جرداده.درد توتموم وجودم ریشه میکنه،گریه امونم بریده،دست خودم نیست.اما اون اصلن به منواشکام کاری نداره و داره محکم تلمبه میزنه ،اونقدر محکم که نفسم بند میادوصدای گریه هام توگلوم میشکنه،تاحالا کسی منو این جوری شکنجه نداده بودش.تو این فکرام که یه دفه میکشه بیرونو آبشو با صدای خنده زشتی میریزه روتن وصورتم ومنو ول میکنه تا بخورم زمین،انگاری من یه دسمال بی مصرفم.صدای هق هقم میپیچه توزیرزمین،دست خودم نیست،تاحالا کسی بهم این جوری توهین نکرده بود،یه مرتبه عصبانی میشه و گیسامو میکشه و میگه خفه میشی یا خودم خفت کنم آشغال عوضی ومحکم میزنه تو صورتم،شوری خونو تو دهنم حس میکنم،چشام سیاهی میرن و سرم سنگینه،صدای پای کثافتشو میشنوفم که داره از زیرزمین میره بیرون.نمیدونم چندلحظه همون جوری بودم،اما یهو یاد گلی افتادم که گشنس،خودمو به زور از رو زمین بلند میکنو دنبال چادرم تو تاریک و روشن زیرزمین میگردم،با بدبختی پیداش میکنم و خودم خرکش میکنم طرف در.به در که میرسم خوشکم میزنه ،گلی گوشه پله ها سرشو تکیه داد به دیوارو داره با چشمای خیسش منونگا میکنه.انگاری همه چی رو دیده،دیده که چه توری شرافتم رو بردن ودیگه شرف خانم شرف نداره... آره اسم من شرفه(پایان)

0 Comments:

Post a Comment

<< Home